دوشنبه 1 آذر 1389 - 13:56



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 

RSS وحيد قادري



دوشنبه 7 خرداد 1386 - 17:42

..

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (12)...

چند وقتی می‌شود که یک آی پاد خریده‌ام. از این ام‌پی‌تری‌پلیرها که می‌توانید هر وقت و هر جا به هزاران آهنگ که قبلا روی آن ریخته‌اید گوش کنید. آن‌ هم با کیفیت فوق‌العاده بالا. اما چیزی که نظرم را خیلی جلب کرده تبلیغات شرکت اپل برای یکی از مدل‌های همین آی‌پاد است به اسم آی‌پاد شافل. شافل (Shuffle) آن طور که در لغت‌نامه آمده به معنی برزدن، به هم ریختن، با هم مخلوط کردن، اين سو و آن سو پریدن کردن و بيقرار بودن است. این مدل هیچ صفحه نمایش‌دهنده‌ای ندارد و فقط دکمه‌های معمول جلو و عقب روی آن تعبیه شده‌اند و در تبلیغات کارخانه سازنده علت این کار اینگونه توضیح داده شده که این که شنونده موسیقی‌ها نداند که بعد از موسیقی که الآن گوش می‌دهد قرار است چه موسیقی‌ای بشنود خیلی جذاب است. از راک به هیپ‌هاپ، از هیپ هاپ به کانتری، از کانتری به اسپانیش و کلاسیک و با کلام و بی‌کلام و ایرانی و خارجی. یک معترض و یک عاشقانه. همینطور الی آخر. شافل یعنی همین. یعنی این ور و آن ور پریدن.
کافی است همین آی‌پاد را بگذارید توی گوشتان و راه بیافتید دور خیابان. حالا می‌فهمید که این اپل و آن استیو جابز لعنتی یک چیزهایی توی مخشان بوده. واقعا جالب است. البته باید بگویم که اکثر ام‌پی‌تری پلیرها این امکان را دارند اما آی‌پاد با 30 گیگابایت حافظه جای حدود بیست هزار آهنگ دارد و اگر آرشیو کاملی از موسیقی‌ها و سبک‌های متنوع روی آن ریخته باشید، این یعنی بی‌خبری مطلق از این‌که قرار است چه آهنگی بشنوید و قرار است غمگین بشوید و یا شاد. ریتمیک و یا ... «بنگ بنگ»...
این قضیه را گفتم که یک چیزی را ثابت کنم. این که آن جمله‌ای که اول «مرحوم» مارتین اسکورسیزی از زبان جک نیکولسون می‌شنویم چندان بی‌محل نیست. او می‌گوید که دوست ندارد جهان او را بازیچه دستش قرار دهد بلکه می‌خواهد دنیا بازیچه دست او باشد (یا یک چنین چیزی). در تمام طول فیلم هم می‌بینیم که او نه تنها مت دیمون را بازی داده که ما را هم به عنوان تماشاگر به بازی گرفته است و ... . این طوری است که یکی از جالب‌ترین دیالوگ‌هایی که در این سال‌ها شنیده‌ام را از دهان او می‌شنویم. وقتی دو مامور مخفی پلیس (مارتین شین و مارک والبرگ) ناگهان او را از پشت سر غافلگیر می‌کنند و پلیس جوانتر (والبرگ) به او می‌گوید خیلی دوست دارد او را به درک بفرستد خیلی خونسرد می‌گوید «می‌تونی بجاش بیای کفشمو لیس بزنی!» به همین راحتی. او دارد با همه بازی می‌کند. آدمکشی‌هایش هم تفریحی به نظر می‌رسند. آن صحنه‌ای هم که با دست‌های خونی جلوی دی‌کاپریو می‌آید و یک رژه مسخره می‌رود که او را بترساند باز هم از وارستگی اوست. او دنیا و ما را بازیچه کرده است.
فقط کافی است آی‌پادتان برود روی یک آهنگ غمگین تا ببینید این دنیا چطور می‌تواند همه چیزش خاکستری به نظر برسد. همه چیز غمگین بشوند. «بنگ بنگ» نانسی سیناترا (همان آهنگی که اول بیل را بکش جلد اول می‌شنویم) می‌تواند همه چیز را کند و غمگین کند. خیابان‌ها همه می‌شوند آن چیزهایی که روزی کسی را دیده‌اید و دیگر نیست. حالا به هر بهانه‌ای. ماشین‌ها هم همه همانی می‌شوند که آن خاطره را با خودشان برده‌اند. آهنگ «اگر تو بروی» (If You Go Away) لحظه به لحظه‌اش می‌شود خاطراتی که با دوستانت داشته‌ای. این که الآن هر کدام از آن‌ها کجا هستند و دارند چه کار می‌کنند با خودشان. ولی شما دارید به این آهنگ گوش می‌کنید پس دنیایتان این شکلی است. حالا اگر یکی از این دکمه‌های عقب و جلوی آی‌پاد را بزنید و شانستان بخورد به یک آهنگ راک دنیا برایتان تند می‌شود. رنگ‌های زرد و قرمز جلوی چشمتان می‌رقصند و رانندگی‌تان هم دیگر چندان قانونمند نخواهد بود. جلوی ماشین‌ها می‌پیچید. یاد فیلم‌های تعقیب و گریزی می‌افتید. یاد آن صحنه اتومبیلرانی «بولیت» یا «ارتباط فرانسوی»... تازه ممکن است یاد کلی خاطرات خوب هم بیافتید که دیگر هیچ. دنیا مال شماست. دنیا را باید این‌طور ببینید.
یک بار این آی‌پادبازی را راه بیاندازید تا ببینید من چه می‌گویم. و حالا این آرزوی آخری مرا بشنوید یا بخوانید. چه خوب می‌شد اگر همین چیپ آی‌پاد توی کله ما بود. مرتب آهنگ‌های خوب پخش می‌کرد. کاری می‌کرد که دنیا را همیشه خوب ببینیم. خوبی‌های همه چیز را ببینیم و کینه‌ها اصلا به چشم‌مان نیاید. و این اصلا کار سختی نیست. اگر با خودمان زمزمه کنیم چه؟ اگر این موسیقی قشنگ را توی ذهنمان بسازیم چه؟ مال خودمان. دنیا شکل همان موسیقی است که در ذهنمان پخش می‌شود. دنیا همانی است که ما می‌بینیم و می‌شنویم. دلیل هم دارد چون چیزهایی که به این آهنگ نمی‌آید و آن چیزهایی که لذت این آهنگ را کم می‌کند را نمی‌بینیم و نمی‌شنویم.
اگر درست مثل خودم، فکر می‌کنید این بار روزنوشتم خیلی بی‌حال و بی‌رمق بود یک بار دیگر از اول آن را بخوانید. اما این بار سعی کنید از یک جایی آهنگ «هتل کالیفرنیا» هم به گوشتان برسد.
نمی‌دانید این کامنت‌ها چطور معجزه می‌کنند. عادت کرده‌ام هر وقت روزنوشتی می‌گذارم تا چند روز پشت سرهم این اعداد جلوی کامنت‌ها را دنبال می‌کنم شاید دو رقمی و سه رقمی شود و انرژی نوشتن دوباره را پیدا کنم. بدجوری به این کامنت‌ها معتاد شده‌ام. لطفا بنویسید.
لطفا در این کامنت‌ها این و آن را با هم مقایسه نکنید. پایین همه صفحات این سایت را که نگاه کنید چند اسم را می‌بینید که کنار هم قرار گرفته‌اند و (اگر آن آهنگ زیبا در مغزتان پخش شود) می‌بینید که همه با خنده دست دور گردن هم انداخته‌اند و پنجره‌های فکرشان را باز کرده‌اند تا شما آن‌ها را بخوانید. عینک ذره‌بینی‌تان را بزنید و فکر‌های آن‌ها را بخوانید. گاهی هم می‌توانید چیزهایی توی ذهنشان بنویسید. حداقل ما که خوشحال خواهیم شد.


شما هم بنويسيد (12)...



جمعه 14 ارديبهشت 1386 - 0:43

...

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (12)...

خدا رو شکر، چند روزی هست که بنا به اتفاقاتی که می‌افتد مرتب برایم سفر پیش می‌آید و بر حسب اتفاق هر کدام بیشتر از آن چیزی که باید طول می‌کشند. مثلا سفری که باید 5-6 ساعته به مقصد می‌رسیدیم، 22 ساعت طول کشید و سفری که باید رفت و برگشتش 5 ساعته تمام می‌شد باز هم 10 ساعت وقتمان را گرفت. نمی‌دانم این قضیه را باید مدیون چه کسی و چه چیزهایی باشم اما جایتان خالی، خیلی خوش گذشت و انشاءا... می‌گذرد. خوشبختانه دوستی دارم که در اکثر این سفرها با من بوده و آنقدر خوش سفر است که اگر شما هم فرصت همسفری با او را می‌داشتید بدون شک سفرتان بیشتر از زمان مقرر طول می‌کشید!
ژانر فیلم‌های جاده‌ای را خیلی دوست دارم. نکته جالب این فیلم‌ها این است که همیشه مهمترین هدفی که در فیلم وجود دارد خود جاده است نه مقصد. همین «بوچ کسیدی و ساندانس کید» را نگاه کنید که اصلا معلوم نیست دارند کجا می‌روند. مقصدشان یک جای خیلی الکی است. بولیویا. همین جوری. اصلا تمام شدن این دو قهرمان یعنی رسیدن به مقصد. اصلا همه فیلم‌های وسترن همین طوری هستند. اگر یک وسترنر به مقصد برسد یعنی کارش تمام شده. «این گروه خشن» پکین‌پا را ببینید. کلکشان توی یکی از همین سفرها کنده می‌شود چون اصلا نهایتی برای سفرشان نیست. اگر «شین» در آن شهر کوچک می‌ماند و خانواده تشکیل می‌داد که کار از کار گذشته بود. دیگر آن پسرک فریاد نمی‌زد که : زود برگرد شین. زود برگرد.
فکر نکنید فقط وسترنرها این طوری‌اند ها. «ایزی رایدر»ی‌ها هم فقط برای این‌که سفر کنند موتورهایشان را روشن کردند. «بانی و کلاید» هم همینطور. آن راننده کله شق فیلم «Vanishing Point» هم اگر ماشین‌اش را به بیل آن دو بولدزر نمی‌کوبید که حالا حالاها داشت می‌رفت. معلوم هم نیست کجا. اصلا توی همین «مسافران» بیضایی. آن خانواده‌ای که آینه را حمل می‌کنند تا انتها مسافر باقی می‌مانند و هیچوقت به مقصد نمی‌رسند. حالا گیرم که آخر فیلم آن‌طوری نشان بدهد. خیالی.
آن سفر 10 ساعته‌ای هم که اول کار گفتم همین‌طوری بود. اولش فکر می‌کردیم که داریم با سرعت می‌رویم که برسیم به مقصدمان. (نمی‌گویم کجا بود تا بیایید یک سفر با هم به این سفر بهشتی برویم!) ولی کم کم سرعت‌مان کم شد. از 120 تا آمد به 80 و 60 و آخرش هم صفر. وایستادیم. دور و برمان پر از شقایق بود. سبزی هم که تا چشم کار می‌کرد دیده می‌شد. کل کوه‌ها را انگار با پارچه سبز مخملی پوشانده باشند. این وسط‌ها گل‌های صورتی هم بود. تصورش را بکنید. بهترین خیال‌پرداز هم نمی‌تواند چنین رویاپردازی‌ای بکند. وسط این نقاشی «جادوگر شهر از»ی بودیم که باران گرفت. دانه‌های درشت باران که هر دانه‌اش می‌توانستند کل سر تا پای‌تان را خیس کند و بعد دوباره آفتاب شد. از وسط ابرها یک ستون نور تابیده بود وسط کوه. از آن‌ها که در فیلم‌ها طوری نشان می‌دهند که مثلا انگار دارد یک فرشته می‌آید روی زمین. یا خدا دارد با بشر حرف می‌زند. اصلا نمیتوانستید فکرش را بکنید که وسط یک سفر کاری پخش بشوید وسط آن همه گل و سبزه و نور.
همه این‌ها که چه. این‌که همیشه یادمان باشد یک جایی در یک گوشه دنیا هست که منتظر دیده شدن توسط ماست. منتظر هست که برویم و باز یادمان برود که توی دنیا کلی جنگ و دروغ و ظلم و ... هست. که در این جهنم دنیا یادمان بیافتد که بهشت چه شکلی است. «شازده کوچولو» را یادتان می‌آید. زیبایی این بیابان چاهی است که در یک جای آن هست. و دنیا جای زیبایی‌است به این خاطر که هنوز جاهای زیادی هست که هنوز ندیده‌ایم و معلوم هم نیست کی ببینیم و چرا ببینیم و در کدام سفر ببینیم و ... .
اگر جاده نبود هیچ مقصدی نبود. زندگی کردن یعنی این‌که توی این جاده راه بیفتی و اگر خوب طی‌اش کنی و آن اواسط راه درست و حسابی به آن نگاه کنی و شلوغش نکنی بهشت را همان دور و برها می‌بینی. اصلا مقصد همانجایی می‌شود که هستی.
حالا قرار است جمعه با خانواده‌ام برویم همان‌ طرف‌ها. بهشان نگفته‌ام که می‌خواهیم برویم که جاده را ببینیم. که هیچ مقصدی نداریم و معلوم نیست داریم کجا می‌رویم. جاده خودش قشنگ است نه مقصد.


شما هم بنويسيد (12)...



شنبه 1 ارديبهشت 1386 - 10:34

مهربانی و نفرت

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (7)...

دوست بسیار عزیزی دارم به نام «علی جعفری» که محبتش حد و حصر ندارد. وقتی می روم خانه‌اش آن‌قدر خوش می‌گذرد که گذشت زمان را نمی‌فهمم. علی همیشه ویدیو کلیپ‌های جالبی برای رو کردن دارد. یک روز مرا نشاند و کلیپ فوق‌العاده‌ای بهم نشان داد. یک کلیپ به نام «سال موش» از گروه Badly Drawn Boy. یک انیمیشن بود. ماجرا از این قرار بود که یک روز صبح شخصیتی با یک کلاه کشی و ریش (اگر ببینیدش فورا یاد آل پاچینو در سرپیکو می‌افتید؛ یک چهره مسیح‌وار) که البته شبیه خواننده گروه هم هست و یک سگ در خیابان راه می‌افتند و با یک مرد قوی‌هیکل برخورد می‌کند. مرد قوی سرش فریاد می‌زند اما قهرمان ما فقط با محبت او را بغل می‌کند. قوی‌هیکل او را کتک می‌زند، گاز می‌گیرد و از دهانش آتش در می‌آید اما قهرمان ما تنها او را محکمتر بغل می‌کند. مرد تنومند خسته می‌شود و ناگهان با هم دوست می‌شوند. دوست ما جلو می‌رود و دو نفر را که به خاطر تصادف ماشین‌هایشان دارند با هم دعوا می‌کنند را هم بغل می‌کند و آن‌ها هم چاره‌ای جز پذیرش مهر و محبت او را ندارند. دوربین که عقب می‌کشد همه همدیگر را بغل کرده‌اند و همه چیز مهربانتر شده‌ است. قهرمان می‌رود بگیرد بخوابد. به همین سادگی.
اما همین چند روز پیش «300» را دیدم. «300» نه تنها به ایرانی‌ها توهین کرده است (اینقدر در این باره صحبت شده که من کاری با آن ندارم) بلکه به تمام بشریت توهین کرده است. چیزی که در این فیلم نشان داده شده اعصابتان را به هم می‌ریزد. نمی‌دانم آن را دیده‌اید یا نه. کاری به کار تکنیکی فیلم نداریم و بدون تعصب باید بگوییم که از این لحاظ فیلم چندان بدی نیست. می‌گویند این آینده سینما را تعیین می‌کند که این هم بعید نیست. یک فیلم کاملا دیجیتالی مثل «سین سیتی» رابرت رودریگوئز که کم‌بودجه و عظیم و پرفروش است. ولی امیدوارم محتوای فیلم و مضمون فیلم به هیچ وجه به هیچ فیلم دیگری سرایت نکند. این‌قدر خشم و نفرت در این فیلم وجود دارد که واقعا عذاب‌آور است، نگران کننده است، غمناک است. فیلم حتا به آن چیزی که باید باشد، نزدیک هم نمی‌شود : شکوه و افتخار و آزادیخواهی. راه رفتن سپاهیان اسپارتان میان جنازه ایرانیان (در نظر بگیرید: آدم‌ها) و خنده و شادی‌شان و روی هم چیدن‌ جنازه‌ها و ... همه و همه اسفناک است. سرتاسر فیلم «300» را نفرت و خودخواهی‌ای پر کرده که به هیچ وجه نمی‌توان آن را تحمل کرد. این نگاه که هر کسی به جز این لشگر (که حتا نمی‌شود نام آن‌ها را قهرمان گذاشت) یا دیو است یا خائن، این که هیچکس به آن‌ها وفادار نیست. این‌که حتا زنش به او خیانت می‌کند و ... از شیوه نگاه جنون‌آمیز این گروه سازنده می‌آید.
این رسانه به جز آن کلیپی که اول نوشته‌ام درباره‌اش گفتم مهربانی‌های زیادی به ما نشان داده است. «دره من چه سرسبز بود» جان فورد و آن کشیش را یادتان می‌آید؟ «سینما پارادیزو»ی تورناتوره و غمخواری همین کارگردان برای اتفاقاتی که برای «مالنا» می‌افتد را چه؟ مایکل مان هم آنقدر به دزدها و پلیس‌ها و اصلا آدم‌های فیلم‌هایش نگاه انسانی‌ای دارد که انگار عاشق همه‌شان است. اصلا همین گیلرمو دل تورو که هیولاهای شیرین و مهربانی در دو ساخته اخیرش «هل‌بوی» و «هزارتوی پن» خلق کرده که حتا در این آخری از انسان‌ها هم قابل اعتماد ترند. کل هنر/صنعت سینما و ماشین خیال‌پردازی و ... با «300» مورد اهانت قرار گرفته‌اند.
به همین خاطر است که تیم برتون وارد عمل می‌شود (از مایکل مور و نگاه سیاسی و مخالف خوانی او هم خوشم نمی‌آید). برتون از تمام ایرانی‌ها معذرت‌خواهی کرده است. فکر می‌کنم خالق یکی از مهربان‌ترین قهرمان/موجودات سینمایی، ادوارد دست‌قیچی، بیشتر از خیلی‌های دیگر لیاقت اظهار نظر درباره این چرک‌نویس سینمایی داشته باشد. این روح خالق ماهی بزرگ است که هنوز می‌تواند از این چرندیات آزرده شود. کاش من هم کنار خبرنگاری که از او در این‌باره سوال کرده می‌بودم. آنوقت ازش می‌پرسیدم که درباره گل‌های قالی چه می‌داند.
بعد‌التحریر : از همه دوستانی که در کامنت‌ها به من لطف دارند تشکر می‌کنم.


شما هم بنويسيد (7)...

|< <  1 2 3 4 > >|


  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 2.85457491875 seconds.