چند وقتی میشود که یک آی پاد خریدهام. از این امپیتریپلیرها که میتوانید هر وقت و هر جا به هزاران آهنگ که قبلا روی آن ریختهاید گوش کنید. آن هم با کیفیت فوقالعاده بالا. اما چیزی که نظرم را خیلی جلب کرده تبلیغات شرکت اپل برای یکی از مدلهای همین آیپاد است به اسم آیپاد شافل. شافل (Shuffle) آن طور که در لغتنامه آمده به معنی برزدن، به هم ریختن، با هم مخلوط کردن، اين سو و آن سو پریدن کردن و بيقرار بودن است. این مدل هیچ صفحه نمایشدهندهای ندارد و فقط دکمههای معمول جلو و عقب روی آن تعبیه شدهاند و در تبلیغات کارخانه سازنده علت این کار اینگونه توضیح داده شده که این که شنونده موسیقیها نداند که بعد از موسیقی که الآن گوش میدهد قرار است چه موسیقیای بشنود خیلی جذاب است. از راک به هیپهاپ، از هیپ هاپ به کانتری، از کانتری به اسپانیش و کلاسیک و با کلام و بیکلام و ایرانی و خارجی. یک معترض و یک عاشقانه. همینطور الی آخر. شافل یعنی همین. یعنی این ور و آن ور پریدن.
کافی است همین آیپاد را بگذارید توی گوشتان و راه بیافتید دور خیابان. حالا میفهمید که این اپل و آن استیو جابز لعنتی یک چیزهایی توی مخشان بوده. واقعا جالب است. البته باید بگویم که اکثر امپیتری پلیرها این امکان را دارند اما آیپاد با 30 گیگابایت حافظه جای حدود بیست هزار آهنگ دارد و اگر آرشیو کاملی از موسیقیها و سبکهای متنوع روی آن ریخته باشید، این یعنی بیخبری مطلق از اینکه قرار است چه آهنگی بشنوید و قرار است غمگین بشوید و یا شاد. ریتمیک و یا ... «بنگ بنگ»...
این قضیه را گفتم که یک چیزی را ثابت کنم. این که آن جملهای که اول «مرحوم» مارتین اسکورسیزی از زبان جک نیکولسون میشنویم چندان بیمحل نیست. او میگوید که دوست ندارد جهان او را بازیچه دستش قرار دهد بلکه میخواهد دنیا بازیچه دست او باشد (یا یک چنین چیزی). در تمام طول فیلم هم میبینیم که او نه تنها مت دیمون را بازی داده که ما را هم به عنوان تماشاگر به بازی گرفته است و ... . این طوری است که یکی از جالبترین دیالوگهایی که در این سالها شنیدهام را از دهان او میشنویم. وقتی دو مامور مخفی پلیس (مارتین شین و مارک والبرگ) ناگهان او را از پشت سر غافلگیر میکنند و پلیس جوانتر (والبرگ) به او میگوید خیلی دوست دارد او را به درک بفرستد خیلی خونسرد میگوید «میتونی بجاش بیای کفشمو لیس بزنی!» به همین راحتی. او دارد با همه بازی میکند. آدمکشیهایش هم تفریحی به نظر میرسند. آن صحنهای هم که با دستهای خونی جلوی دیکاپریو میآید و یک رژه مسخره میرود که او را بترساند باز هم از وارستگی اوست. او دنیا و ما را بازیچه کرده است.
فقط کافی است آیپادتان برود روی یک آهنگ غمگین تا ببینید این دنیا چطور میتواند همه چیزش خاکستری به نظر برسد. همه چیز غمگین بشوند. «بنگ بنگ» نانسی سیناترا (همان آهنگی که اول بیل را بکش جلد اول میشنویم) میتواند همه چیز را کند و غمگین کند. خیابانها همه میشوند آن چیزهایی که روزی کسی را دیدهاید و دیگر نیست. حالا به هر بهانهای. ماشینها هم همه همانی میشوند که آن خاطره را با خودشان بردهاند. آهنگ «اگر تو بروی» (If You Go Away) لحظه به لحظهاش میشود خاطراتی که با دوستانت داشتهای. این که الآن هر کدام از آنها کجا هستند و دارند چه کار میکنند با خودشان. ولی شما دارید به این آهنگ گوش میکنید پس دنیایتان این شکلی است. حالا اگر یکی از این دکمههای عقب و جلوی آیپاد را بزنید و شانستان بخورد به یک آهنگ راک دنیا برایتان تند میشود. رنگهای زرد و قرمز جلوی چشمتان میرقصند و رانندگیتان هم دیگر چندان قانونمند نخواهد بود. جلوی ماشینها میپیچید. یاد فیلمهای تعقیب و گریزی میافتید. یاد آن صحنه اتومبیلرانی «بولیت» یا «ارتباط فرانسوی»... تازه ممکن است یاد کلی خاطرات خوب هم بیافتید که دیگر هیچ. دنیا مال شماست. دنیا را باید اینطور ببینید.
یک بار این آیپادبازی را راه بیاندازید تا ببینید من چه میگویم. و حالا این آرزوی آخری مرا بشنوید یا بخوانید. چه خوب میشد اگر همین چیپ آیپاد توی کله ما بود. مرتب آهنگهای خوب پخش میکرد. کاری میکرد که دنیا را همیشه خوب ببینیم. خوبیهای همه چیز را ببینیم و کینهها اصلا به چشممان نیاید. و این اصلا کار سختی نیست. اگر با خودمان زمزمه کنیم چه؟ اگر این موسیقی قشنگ را توی ذهنمان بسازیم چه؟ مال خودمان. دنیا شکل همان موسیقی است که در ذهنمان پخش میشود. دنیا همانی است که ما میبینیم و میشنویم. دلیل هم دارد چون چیزهایی که به این آهنگ نمیآید و آن چیزهایی که لذت این آهنگ را کم میکند را نمیبینیم و نمیشنویم.
اگر درست مثل خودم، فکر میکنید این بار روزنوشتم خیلی بیحال و بیرمق بود یک بار دیگر از اول آن را بخوانید. اما این بار سعی کنید از یک جایی آهنگ «هتل کالیفرنیا» هم به گوشتان برسد.
نمیدانید این کامنتها چطور معجزه میکنند. عادت کردهام هر وقت روزنوشتی میگذارم تا چند روز پشت سرهم این اعداد جلوی کامنتها را دنبال میکنم شاید دو رقمی و سه رقمی شود و انرژی نوشتن دوباره را پیدا کنم. بدجوری به این کامنتها معتاد شدهام. لطفا بنویسید.
لطفا در این کامنتها این و آن را با هم مقایسه نکنید. پایین همه صفحات این سایت را که نگاه کنید چند اسم را میبینید که کنار هم قرار گرفتهاند و (اگر آن آهنگ زیبا در مغزتان پخش شود) میبینید که همه با خنده دست دور گردن هم انداختهاند و پنجرههای فکرشان را باز کردهاند تا شما آنها را بخوانید. عینک ذرهبینیتان را بزنید و فکرهای آنها را بخوانید. گاهی هم میتوانید چیزهایی توی ذهنشان بنویسید. حداقل ما که خوشحال خواهیم شد.
شما هم بنويسيد (12)...